ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

انتظار عشق

 

یادگاریهایت هنوز روی دیوار قلبم چشمک می زند و جای دستانت روی قلبم حک شده است ....

 

 هنوز هم صبحها در آئینه تو را می بینم و هر بار که میهمان پارک می شوم با تو بودن تنها  آرزوی لحظه هایم است ...

 

 به سادگی صداقت یک کودک دوستت دارم و نخواهم توانست فراموش کنم نگاه پر معنا و طنین صدایت را ...

 

 هر شب ستاره ها را می شمارم و در بین آنها تو را جستجو می کنم ناگهان ماه چشمانم را فرا می خواند ...

 

... و می گوید به کجا می نگری عاشق ! او درون من نهفته است ...

 

 خوب که می نگرم می بینم ماه راست می گوید نقش تو در ماه است نه در بین ستارگان! ...

 

 هنگام خواب به این امید چشمهایم را می بندم که فردا انگشتان تو زنگ خانه مان را به صدا در آورد ،

 

... یا حداقل پستچی زندگیم نامه ای از تو برایم بیاورد ! ...

 

 می دانم روزی خواهی آمد ولی ای کاش آن روز فردا باشد ...

 

 بیا گلم که موهای سفید سرم گوی سبقت را از سیاه ها ربوده اند ! ...

 

  چین و چروکهای صورتم را که مردم می بینند چه زود می دانند صورتم چه چیز را انتظار می کشد ! ...

 

 دستانم کمی می لرزد ولی دلم قرص است که حضور تو مرحمی خواهد بود بر تمام دردهایی که همه اش از جدائیست ...

 

... و مرحمش وصال تو ! ...

 

 بیا و خزانم را به زیباترین شکل ممکن بهاران ساز که مدتهاست رنگ چمن را فراموش کرده ام ...

 

منتظر می مانم  و به جاده خیره می مانم تا شاید نقطه ای سیاه نوید رسیدن مسافری را برایم بدهد که مدتهاست وجودم در

 

انتظار اوست ...                   من انتظار عشق را دوست دارم ! ...

 

 

 

بدو که بی تو دلِ مه، تمام وسعتش غَمِن    *    هر چکَکم غار بزنم، بِی دردِ عشقِ تو کَمن

 

بدو عزیز که روزونوم تیرَه و تارِن بَخدا      *    بدو که انتظارِ عشق، باش که خاشِن  جهنمن !

 

 

آب نبات را خیلی دوست دارم !

 

... بیست و پنج سالم است

 

نامزد دارم

 

 آب نبات را هم خیلی دوست دارم

 

اما نه برای خوردن !

 

برای آنکه به کودکی بدهم که مادرش ... برای ما اجیر کردتش !

 

 

 

 

سلام آسمان !

 

وقتی تو می گریی چرا می خندد مرد جنوب ؟!

 

 

من اگر نگریم جغرافیا ز اشک مرد جنوب می شود سراسر دریا

 

 

او عاشق اشک من است و من عاشق جغرافیا

لا شخورها به بهشت نمی روند !

 

ضمن عرض سلام و خوش آمد گویی به دوستان عزیزی  که میهمان ذهن زیبا هستند.

 

امروز بیشتر کسانی که با اینترنت آشنا هستند خواه ناخواه روی نام یک وبلاگ کلیک کرده اند و به نحوی آشنایی هر چند جزئی با آن دارند . حداقل می دانند وبلاگ صفحه ای است که در آن می نویسند ! (حالا در آن چه می نویسند و یا که چه می نویسد و چه کسانی چه ها می نویسند بماند ...

ولی این کاملا آشکار است که مطالب و نوشته ها از آن نویسنده وبلاگ است نه هیچکس دیگر ( حالا بعضیها از خود می نویسند یا از بیخود این هم بماند !...

 

این مقدمه را نوشتم  تا به این مطلب اشاره کنم :

 

 بعضی از کسانی که به بنده ارادت دارند! مطالب ذهن زیبا را در وبلاگ خودشان به روز کرده اند و در معرض دید دوستداران خود قرار داده اند البته با اسم خود شان ! احتمالا وقتی هم که تعداد نظرات دیگران از بیست تجاوز می کند در دلشان جشن تولد فوت می کنند !

 

یک متن ادبی ، شعر یا هر اثر هنری را کسی باید خلق کرده باشد و خلق کردنش هم مطمئن باشید با کپی کردن میسر نمی شود این زاده ذهن نویسنده است. ذهنی که مدتها در این زمینه تمرین داشته و کامل یا ناقص به مرحله ای رسیده که می تواند از خودش حرفی برای گفتن داشته باشد . گاهی ممکن است شخص برای نوشتن یک مطلب زحمات زیادی را متحمل شود تحقیق کند ، انرزی خرج کند و یا حتی از مهمترین چهارچوبهای زندگیش مایه بگذارد تا به هدف خود برسد پس چیزی که در آخر بدست می آورد برای او بسیار مهم و با ارزش است .

 نمی دانم کس یا کسانی که این کار را می کنند انگیزه شان از این کار چه می تواند باشد ؟ آیا همینکه وبلاگ به نامشان باشد ولی نوشته ها و مطالب آن مال دیگری کافیست ؟  می توانند به ذهن کوچک خود  یک فشار جزئی بیاورند و به خود بگویند اگر کسی در دو وبلاگ این مطلب را بخواند برداشتش چه می تواند باشد ؟می دانند احترام به حریم یکدیگر یعنی چه ؟

 

لازم است خطاب به وبلاگ نویسهای دیگران! اینگونه بنویسم که اگر از خود چیزی برای عرضه کردن ندارید نا امید نشوید خداوند در وجود تمام شما هسته بیضوی مرموزی قرار  اده است که فقط لازم است همت کنید و فعالش سازید مطمئن باشید روزی یک وبلاگ نویس خواهید شد فعلا تعطیلش کنید !  

 

عید

 

* عید را پرسیدم از اینهمه تکرار در تاریخ خسته نشدی ، از او خجالت نمی کشی ؟!

 

** گفت  نه

 

* گفتم  چطور

 

** گفت: وقتی در هر تکرارم کینه هاتان رخت بر می بندد و یکدیگر را خالصانه دوست می دارید  آرزو می کنم کاش روزی 365 بار تکرار می شدم نه بالعکس !

 

* لطفا فیلم نگیرید ! ...

 

 

 

از خداوند می خواهم توفیق روز افزون همه کسانی را که دوستش دارند .