قدیمترها،
یعنی آن وقتها که کودک بودم
هر گاه با مادرم به بازار می رفتیم
من، بهانه می گرفتم ...بهانه می گرفتم ... می گریستم ... و مادرم زجر می کشید !
امروزها،
دست در دست همسرم به بازار می رویم
اینبار،
او بهانه می گیرد ... من می گریم و زجر می کشم !!!
براستی که...عجب چوبی خدا دارد ! عجب دردی ! عجب سوزی !..... ولی شیرین ولی شیرین ولی شیرین
یعنی منم چوب خدارو میبینم؟بی صبرانه منتظرم که اونایی که باید چوب خدارو بخورن.شاید منم بخورم.
به نام یکتای مهر
سلام
امیدوارم که احساس پاکتان همیشه بماند ...
برایم دعا کنید...
رضا
حس زیبایی است .قابل درک......به امید اثار دیگرتان میمانم.
خدایا: آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناختن مسمّی ها؟
«دکتر علی شریعتی»
سلام
وبلاگ حرفهای ناتمام به روز شد
چشم انتظار قدمهای سبزتان هستیم.
سلام موسا جان
بسیار جالب و قشنگ بود
موفق باشی
بوی قدیم ها کاش می امد بوی نای بارون کاهو گلی / زیبا خوب وعالی بیشتر از همیشه خوب .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
میتونم تصور کنم که چه ذجری میکشید و میتونم تصور کنم که چقدر ذجری که میکشید شیرینه.
اما نصافاً یفرقهایی بین این دونوع بهونه وجود داره. اونموقعها هرچی مامان میگفت: ... شما چیزی نمیفهمیدید. اما الان اگر شما بگبد: ... حتماً همسرتون درک میکنه.
ظاهراً یک دختر کوچولو هم دارید. اگر یکم صبر کنید، اونموقع میفهمید چوبخدا یعنی چی! لطفاً صبر کنید، یکم، تا وقتی که خانم کوچولو بتونه حرف بزنه و بهونه بگیره!
سلام
این زبان حال من نیست دوست من ... زاده ایست از ذهن من !
سپاس از حضورت .
درود دوست عزیز
کودک روانه از پی بود
مادر .ُمن..
مادر .من...
وپسته وآجیل در چشمان او چون رویا..
وعید وپیش از آن ...
بگذریم ایدوست .مشکلی نیست چوبهای با صدا بر جان ما حلال ومباد که چوب بی صدا تارو مارمان کند....
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدهام. فقط این پست و پست قبلی؛ اما خب همینجوری نگاهی کلی به صفحهی نخست وبلاگتون انداختم، و پست "عکسیادگاری" رو هم خوندم. من نمیدونستم که شما فقط دارید زاده ای از ذهنتون رو مینویسید، تا اینکه الان شما گفتید و من دیگه متوجه شدم!
اما
خب، حتی اگر فرض رو بر این بگیریم، باز هم کامنتی که من گذاشتم نامربوط با مطلبی که نوشتید نیست.
بهرحال یک دختر کوچولو یجور دیگهای بهونه میگیره و من فکر میکنم پاسخ خوبی به مطلبتون دادم. بهونهی یک خانم با یک "خانمکوچولو" با هم فرق داره. و حالا که اینجوری میگید و میگید که این فقط زاییدهی ذهن شماست، پس:
شاید بهتر بود مینوشتید:
قدیمترها، ...
امروزها، دست در دست دخترم (پسرم) به بازار به بازار میرویم. اینبار، او بهانه می گیرد ... من می گریم و زجر می کشم !!!
براستی که...عجب چوبی خدا دارد ! عجب دردی ! عجب سوزی !..... ولی شیرین ولی شیرین ولی شیرین
.................
با احترام
رضا؛ علیرضا
شاید منظوری اینجا خوابیده باشد از همسر !
سلام. نکشیدم ولی درکت میکنم. دعا کن این چوب را ما چند ساله دیگه نخوریم اخه بچگی ها مادرمون را خیلی اذیت میکردیم...
موفق باشی.
یادش بخیر بادبادکا پرنده های بی صدا با دست ما گم می شدن تو قله ی آسمونا
و حالااااااا.........
این منم دلواپس بود و نبود.
و من الان جای اون بادبادک رو گرفتم )):
ممنون از اینکه سر زدی.
و عجب لذتی از یادآوری روزگاران از دست رفته!
سلام
شنیدی میگن از هر دست بدی ، از همون دست میگیری
چوب خدا بی صداست یعنی همین
موفق باشی
سلام مهربان
موسا جان ممنون که اومدی
خدا رو شکر می کنم که شما از نوشته هام خوشتان آمد
در مورد رنگ حق با شماست اما خوب علاقه به رنگ...
اون رنگ های مشابه هم با هم ارتباط دارند
اما نوع رنگ می دونم چشما رو اذیت می کنه اما باید عادت کنید اگه می خواین باز بیاین (شوخی) چون فکر نکنم عوضشون کنم
سربلند و پایدار باشید
در پناه یکتای مهر
رضا
وبلاگت و نوشته های خیلی قشنگی دارین
موفق باشین
سلام موسی . اگر گریه آنروز ما برای یک بستنی یا پفک بود اما گریه و بهانه امروز او جیب و حساب بانکی هم خالی می کند بدون آنکه بدانی کی چگونه و کجا!!
نکته جالب و عبرت آمیزی بود. بدرود
سلام...
مطلبتون خیلی قشنگ و جالب بود....
ممنون از بازدیدتون...امیدوارم بتواند همونجایی باشه که شما دنبالش می گردین (:
موفق باشید....
من که هیچ بهانه گیر نبودم.اصلا هم پاهایم را به زمین نمی کوبیدم.هیچ وقت هم نشد که سر مامانم را بخورم...! نه اصلا یادم نمی آید!
دوست خوبم سلام:
خاک در اندیشه ی باران نبود
هیچ نشانی ز بهاران نبود
بال و پر چلچله ها خسته بود
پنجره ی باغ خدا بسته بود
شب چه شبی بود! شکوه آفرین
چشم به راه تو زمان و زمین
شهر اگر تیره و تاریک بود
لحظه ی لبخند تو نزدیک بود
تا تو فرود امدی از اوج نور
روح زمین تازه شد از موج نور
از نفس گرم تو گل جان گرفت
باغ طراوت سرو سامان گرفت
سبز شد از لطف تو صحرا و دشت
قافله ی چلچه ها باز گشت
آمدی و زمزمه آغاز شد
روزنه ای روبه خدا باز شد
امدی و نوبت فردا رسید
فصل شکوفایی کلها رسید
منتظرت هستم بیایی تا ترجمه واژه های شعرم باشی.
سبز باشی و پایدار