ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

خدای خوب من !

کاش به دوسالگیم باز می گشتم،

 

 

 نه، به بدو تولدم

 

 

 همان لحظه که پرستار سیلی به من زد... و من گریستم

 

 

من دانستم او چه می خواست ،

 

 

 می خواست بدانم

 

دنیای جدید با هیچکس شوخی ندارد ...  حتی با طفل بی گناه

 

 

 من حال در اوج جوانی باز می گریم... و اینبار فرسخها گناه با گریه کودکیم فاصله دارم... اما امیدوارم ،

 

 

 امیدوارم حال که وقت آمدن و بودن گریستم ... زمان رفتن بخندم

 

شاد و مسرور از رضای تو

 

رضای تو، خدای خوب من/......

 

نظرات 24 + ارسال نظر
آریا دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:13 ق.ظ http://meisamaria.blogsky.com

بازم بر می گشتی به همین بزرگی
هیچ مجالی نیست
موفق باشی

شهرام دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.shahramclub.blogsky.com

سلام موسی جان جالب نوشتی یاد این شعر از جوان بائز افتادم که برات نوشتم


مرا بر عکس اجرا کنید

لازم نیست مرا بر عکس اجرا کنی
که معنی شعر هایم را بفهمی
لازم نیست بمیری و به جهنم بروی
که لعنت شیطان را درک کنی
خوب من فکر می کردم زندگیم یک عکس است
در آلبوم خانوادگی {مخصوص} کریسمس
کودکان همه لباس های تمیز و مرتب پوشیده اند
و در حیاط صف کشیده اند
آیا روزهای طلایی دوران کودکی
خیلی گرم و شاعرانه بود
یا آنکه آن عکس شروع کرد به کمرنگ شدن
در آن روز که من متولد شدم
من دیده ام که آن شمع ها را روشن میکردند
من شنیده ام که آنها بر طبل می کوبیدند
و من فریاد کشیدم:((مامان از سرما یخ زدم
و جایی برای فرار ندارم))

بگذار شب آغاز شود تلپ ضربه ای روی پوست۱
و ناگهان هجوم سرخی {خون}۲
آنجا پسر کوچکی سوار کلهء بزی شده
و دختر کوچکی ادای زن های بد را در می آورد
و در یک کلیسای خالی {مراسم} قربانی انجام می شود
{قربانی} بچه های دلبند گل سرخ
و مردی با نقابی از مکزیک
لباس های مرا در می آورد
من دیده ام که آنها شمع روشن می کردند
من شنیده ام که آنها بر طبل می کوبیدند
و من فریاد کشیدم:((مامان از سرما یخ زدم
و جایی برای فرار ندارم))

پس { بهای} حمایت شدن را می پردازم
و حقیقت را دود می کنم
خاطرات را دنبال میکنم

مدارک را محکم و استوار میکنم
لازم نیست مرا بر عکس اجرا کنی
که معنی شعر هایم را بفهمی
لازم نیست بمیری و به جهنم بروی
که لعنت شیطان را درک کنی
من در مقابل محراب تو می ایستم
و هر چه را می دانم می گویم
من آمده ام دوران کودکیم را باز پس گیرم
در پرستشگاه بچه گل سرخ
من دیده ام که آن شمع ها را روشن میکنند
من شنیده ام که آنها بر طبل می کوبند
من دیده ام که آن شمع ها را روشن میکنند
من شنیده ام که آنها بر طبل می کوبند



۱و۲-در این دو بیت کنایه ای است از به دنیا آمدن نوزاد و ضربه ای که ماما بر او می زند و شروع زندگی (سیاهی؟!)

علی دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام موسا جان.خسته نباشی
دو مطلب اخیر شما این انگیزه را به وجود آورد که چند خطی برایتان بنویسم.
نمی دانم چرا هر چه دقت می کنم روزنه ای از امید در نوشته های شما نمی بینم فضا آنقدر سرد و مه گرفته است که امیدی به رویت آفتاب نیست.
خودم را مثال می زنم :یک صبح عادی و معمولی پاییز در محل کارم دور از کاغذ ها و بخشنامه ها و پرونده ها به سیاورشن سری میزنم و انجا یک اسم توجهم را جلب می کند:ذهن زیبا؛
با خودم می گویم:چه خوب این همان چیزی ست که تو به دنبال آن هستی.یک فضای خوب و دلچسب با مطالبی زیبا که می تواند خستگی را از ذهنت بگیرد ولی...بعد از خواندن مطالب آنقدر دلت می گیرد که دیگر حوصله هیچ کاری را نداری حتی شماره زدن یک نامه اداری را.
دوست عزیز قبول دارم که در دنیای بد و آشفته ای زندگی می کنیم دنیایی که تا دلت بخواهد غصه برایت کنار گذاشته و از شادی کمتر خبری می بینیم ولی باید پذیرفت که فکر پویا و ذهن خلاق ما می تواند بیشتر این تلخیها را به شیرینی بدل نماید.
نوشته های شما می تواند روز خیلی از مخاطبان شمارا بسازد پس بیا و با زمانه بساز و کمتر گلایه کن.
شک نکن که برایم ارزش داشتی که این مطلب را برایت نوشتم.پس(ذهن زیبایت) را خرج دنیای زیباتری کن هر چند که محدود به یک چهاردیواری باشد.

از من هم سلام
از اینکه دو مطلب اخیر من در شما انگیزه ایجاد کرده است خرسندم .

کمی بیشتر از "تا حدی " با نظر شما موافقم. ولی فضای ذهن من آنقدر هم سرد و مه گرفته نیست تا جایی که امیدی به رویت آفتاب نباشد. من هم گرما را دوست دارم و می‌دانم که آفتاب هیچگاه ویتامین دی‌هایش را از ما دریغ نمی‌کند.
برای دلِ گرفته‌تان هم پنجره‌ای رو به دریای جنوب و نسیم خوش ساحل سفارش می‌دهم تا دیگر هیچگاه برای میهمان موسا شدن شک در دل راه ندهید. تمام نامه‌های اداری را هم حاضرم خودم شماره بزنم...
ممنون برای نظر خوب شما.

راستی آن "چهار دیواری" را که در آخر نوشته‌اید احساس می کنم جایی از دوست جدیدی شنیده ام!!!

ابراهیم دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ق.ظ http://inja-anja.mihanblog.com

نوشته ات که عالی است و حرف ندارد. این چند نکته را محض خاطر اطلاع رسانی حرفه ای درنظر بگیر:
1- کلمه سیلی این مفهوم خشن و غیر انسانی را به ذهن می رساند که پرستاران محترم زیر گوش (قسمتی از صورت) نوزادان می زنند! درصورتیکه چنین نیست و خودت بهتر می دانی کدام قسمت از بدن نوزاد را نوازش می کنند تا گریه کند!!!
2- البته این کار هم مربوط به گذشته می شود و طبق اصول پزشکی ممنوع شده است. (لطفا اسم و آدرس پرستار و مامای مذکور را بعدا به من بده تا حالش را بگیریم)!
3- روز اول که آمدی تو گریه می کردی و همه می خندیدند. حال که می روی همه گریه می کنند و تو ... می خندی!
4- قربان خدای خودم بروم که بهترین است.

سلام !
۱- گاهی نوشتن بعضی از کلمات دلیل بر این نیست که نویسنده قصد خوراندن همان مفهوم اولیه را به مخاطب دارد . همانطور که فرمودید من،شما و خیلی‌های دیگر می‌دانیم که هیچ پرستاری دنیای جدید را با سیلی به نوزادی معرفی نمی‌کند ! سیلی که من نوشتم سیلی شاید نباشد، "شاید تلنگر باشد "...
2- در خصوص اسم و آدرس پرستار مذکور هم باید بگویم، او اگر مرا سیلی هم زده باشد امروز برای دیدنش کنجکاوترین مــــردِ جهانم ! ....

من هم قربان همان خدا که تو می‌روی می‌روم.

آزاده دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ب.ظ http://azadehnozad.blogfa.com

سلام.چه عجب.مثل همیشه خوبه.

کشمیری ساجده دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:40 ب.ظ http://solina.blogfa.com

اصلن شوخی نه داره تکرار قصه ها همیشه تا همین بوده

آزاده دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ http://azadehnozad.blogfa.com

سلام.چه عجب به روز شدین....مثل همیشه خوبه.

مهدی اخلاص مند دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ http://banderekhoobom.blogfa.com/

ان شالله .

چوک لنگه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:41 ق.ظ http://lengeh.blogsky.com

قبل از هر چیز میگویم انشاالله
خیلی خیلی زیبا مینویسی هر چقدر بگویم کم گفتم.به خصوص مطالبی که عرفانی هستند.
قدر این هنرت را بدون
موفق باشید

روناش سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.ronashgraphc.blogfa.com

سلام
موسی جان
از اینکه به وبلاگ خودت سر زدی ممنون
شرمنده کردی
وبلاگ بسیار زیبایی داری با قالب خوبی برا کارت انتخاب کردی
در مورد سوالت که چرا نمونه کارامو تو وبلاگ نمی ذارم جواب اینکه که در حال آماده سازی سایت www.ronashgraphic.com هستم که بزودی بالا میاد با کلی نمونه کار . بازم سر بزن

سوشاد سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ق.ظ http://soshad.blogfa.com

بسیار عالی....لذت بردم

جیگی و نانای سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ http://jigivananay.blogfa.com

نوشته جالب بوذ ...اما من فکر کنم موقع مرگم هم گریه کنم !

چوک محله سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.sarekoocha.blogsky.com/

سلام موسی

سلام چوک محله.

راضیه پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ق.ظ http://razieh1982.blogfa.com/

سلام
زیبا بود. اینکه دوست داری وقت رفتن بخندی و شاد باشی اینکه رضای خدا را دوست داری.
موفق باشی.

کسی که خیلی وقته به وبلاگش سر نزدی جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:26 ب.ظ

کاش هرگز به دنیا نیومده بودم .......

حرفهای ناتمام شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 ب.ظ http://shariatti.blogsky.com

خداوندا:
به علمای ما مسئولیت و به ......
حرفهای ناتمام به روز شد.
آقا موسی قدم رنجه بفرمایید و ما را از نظرات خود بی نصیب نگذارید.
موفق باشی..

ملیسا یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ب.ظ http://melissaghmelmel.persianblog.com

سلام
زیباست، به امید سلام و لبخند...

مرجان دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ق.ظ http://marjan.blogfa.com

نمیدونم چرا من برخلاف دیگران همیشه در حرفهای تو دریائی از امید میبینم؟!؟!؟! شاید چون به واقعیتها بیشتر از قصه ها نگاه میکنی.

صبرا سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.sabra.blogsky.com

همه اش هم همین است.
رضایتش.
اصلاْ فقط همین است.

فرزانه پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

آخرش نگفتی قضیه خاستگاری به کجا رسید؟ چوک سیاه به دخت سفید رسید یا نه؟

مهرنوش جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:31 ق.ظ http://ando0he-eshgh.blogfa.com/

سلام
چه حالا چه صدبار دیگه اگه بازم به بچگی برگردی دوباره بزرگ میشی! خیالی نیست بزار روزگار هرکاری میخواد بکنه آخه تا کی؟اونم یه روز خسته میشه... اونوقت مارو میده به سرنوشت...سرنوشتم که دست خودته....

من دستم اونقدر برای این کلمات روون نیست...نمیتونم حرفامو شاعرانه بگم....شاعرم نیستم... اما شعر زیاد میخونم.... اینا رو گفتم چون نظر بالاییا رو خوندم دیدم چه گیری به شعرت دادن(شوخی)
آدم حرف داره؟حرف میزنه..حالا یا شاعروونه یا ساده! مهم اینه که بگه ..نترسه...حرفشو بزنه...تو هم حرف زدی.. منم حرف زدم..حالا تو با زبون خودت من با زبون شاعرای دیگه!
خیلی حرف زدم میدونم...یکمم دری وری گفتم...
از اینکه به وبلاگم سر زدی ممنونم بازم بیا.اگه آپ کردم خبرت میکنم نیایی دلخور نمیشم ..بیایی خوشحال میشم.

حرفهای ناتمام جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ http://shariatti.blogsky.com

سلام
حرفهای ناتمام با ستاره ای که از شرق طلوع خواهد کرد به روز شده است.
چشم انتظار شما.....

هدایی شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام من آپ کردم :)

روناش شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.ronashgraphic.blogfa.com

سلام
خسته نباشی
من بروز شدم
تشریف بیارین خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد