ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

سلام دوست من

 

سلام دوست من

دوست من

من!

روزی با تو بودم

نه

روزی تو با من بودی

همه چیز خوب بود

آسمان آبی ترین محبوب بود

امواج مرا و تو را آرام می کردند

و مرغکان ساحل برایمان خاطره های رنگ و وارنگ می ساختند

تو می خندیدی

من می خندیدم

همه حسرت ما را می خوردند

که چرا ما نیستند

و ما چه در خیال و چه در واقعیت نهایت عشق بودیم

به هم و باهم

همیشه هر دو  با سنگریزه ها بازی می کردیم. کنار دریا. و از صدای افتادنشان در آب لذت می بردیم. جز وقتی که دریا ناآرام بود!

آن روز

تو دیرتر از قبل  آمدی و من بخشیدمت. 

تو خندیدی, من خندیدم. و باز راه رفتیم

این بار

تو زودتر رفتی

من

تنها

با سنگریزه ها بازی کردم

من هم رفتم

روزها گذشت و زمان آن رسید تا من و  تو باز با هم تنها شویم.

این بار دیرتر از قبل

اینبار لبخندت را نیاورده بودی

و گوشه قلب من کمی لرزید

ولی من تو را می شناختم. گفتم شاید کسالتی کوتاه است که رفع می شود . دقیقه ای با من نشستی . خوب بودی اما چشمهایت کمی افسرده بود. گیج شده بودم. تا ان روز من درون تو را تحلیل می کردم و تو درون من را .چیزی نبود که از هم ندانیم. ما هر دو رفیق بودیم . دو یار که جز یکدیگر مونسی نداشتیم.  اما اینبار تو نخواستی و من اصرار نکردم . تو رفتی و من باز با سنگریزه ها باز ی کردم . من هم رفتم . اما آن شب را نخوابیدم . تو تنها کسی بودی که همیشه مرا محرم می دانستی . اما اینبار . نمی دانم ؟! اندوهگین بخواب رفتم . آن شب خواب بدی دیدم. که برای انگشتانم هم تعریف نمی کنم تا به روی کاغذ بیاورد و تو بدانی. فرداها را صبر کردم تا باز وقت آمدنت رسید. چشمم غروب را شمرد تا تو بیایی و باز قدم بزنیم و بازی کنیم . با سنگریزه ها ... اما تو نیامدی . نگرانت شدم. وقتی تماس گرفتم مخابرات را علت واقعی خاموش بودن همراهت دانستم . تا آن دکمه قرمز را!  گفتم نکند مریض شده ای . به سوی خانه حرکت کردم تمام مسیر دلشوره رهایم نمی کرد. قدمهایم سریعتر از آن نمی رفتند .

رسیدم.

 در زدم.

 مادرت در را گشود .

 اما او هم چشمهایش افسرده بود .

 انگار از چیزی ناراحت بود .

 از تو پرسیدم .

 گفت

خوابی.

حالش ؟

خوب است . بیدارش کنم

نه

بگذار بخواید بعد می بینمش

مادرت در را بست

اما تو چشمهایت باز بود

من

هیچگاه ندانستم چرا آن روز نخواستی مرا ببینی

از آن روز من هم به ساحل نمی روم

طفلکی سنگریزه ها چقدر انتظارمان را می کشند تا پرتابشان کنیم توی آب و آنها کمی آب تنی کنند

من

امروز دیدمت!

اما تو  مرا ندیدی . باورم نمی شد . تو مدتها بود مرا ندیده بودی اما باز هم نمی خواستی ببینیم

تو

چند دوست داشتی کنار خودت که عینکهایشان ماهواره ای بود. از همان عینکها که روزی بهشان می خندیدم. اینبار تو با آنها می خندیدی و من گیج  می زدم که تو اینجا چه می کنی؟!

نمی دانستم کجای قلبت خاک می خورم.

من

رفتم

و سرم را با عکسهایت گرم کردم کاری که بعد از ندیدنهایت همیشه انجام می دهم

اینبار

درون عکسهایت چیزی با آن روزت فرق می کرد

توی آن عکس که با هم گرفته بودیم تو راست ایستاده بودی

درست مثل ورزشکارها

اما آن روز کمی خمیده بودی

هیچگاه ندیده بودم از آن دستبندهای سیاه به مچت ببندی

 و انگشترهایی به دستت کنی

که نماد کشتی دزدهای دریاییست .

امروز

من

هنوز ایستاده ام

و تو

شنیده ام  نمی دانی اعتیاد جرم است یا بیماری!!!

 

 

 

پ.ن: برای هنرمندی که به شدت دوستش داشته و خواهم داشت ... برای خسرو شکیبایی عزیز

 

                                             

 

یاد آن روزها رهایم نمی‌کند ... آن روزها که دور از چشم خاله‌ات کبک زیر کلاه می‌کردی!

 

... و چه چابک بدنبال جوانی آوازخوان صحرا را می‌لرزاندی... یاد آن روزها رهایم نمی‌کند که غرور و مردانگیت حسام‌بیک را به زانو در آورده بود و نقش مهر تو زیر هر نامه‌ای لرزه بر اندام دشمنت می‌انداخت... تو چه زیبا جلو چشمان من می‌رقصیدی و طنین صدایت را در وجودم می‌پراکندی... طنین خوش صدای تو با آن لحن منحصر به فرد حتی وقتی فریاد می‌زدی چیزی از جنس آرامش با خود داشت... چه رسد به زمانی که دکلمه‌های معروف را با پس زمینه‌ای آهنگین مرور می‌کردی ... تو را نمی‌توانم فراموش کنم ... تو را بزرگی امپراطور احساس نامید و من به او برای این انتخاب تبریک گفتم... من بختک را بخاطر حضور دوست‌داشتنیت دوست دارم بدون آنکه پایانش را تجربه و تحلیل کنم. من هامون را مدرس را،کاغذ بی‌خط، اتوبوس شب، خانه‌ی سبز و هزاران دقیقه تصویر دیگر را فقط و فقط بخاطر حضور تو شروع و دنبال می‌کردم.

کاش در شب مسئول زمان‌بندی قرصهایت بودم ... کاش مال من بودی!...

                                                                                                                                     

تکه ای از احساس من همیشه با تو خواهد بود و از این پس صدایی آرامش‌بخش برای آرامش کم خواهم داشت...

 

 

نظرات 28 + ارسال نظر
سمانه اسحاقی دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:56 ق.ظ http://samaram.blogsky.com

با یه بازی زیبا موافقید؟
یا علی

حسین دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:31 ب.ظ http://zabanehal.blogfa.com

سلام عزیز

بیا یارا بخوان ما را ...

شو بی ریا یک آشنا ...

دلشاد می شوم ...

حباب سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.hobaab.mihanblog.com

زیبا نوشتی موسا ... (گل)

شاهین سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.lostloves.persianblog.ir

سلام.خیلی زیبا بود.به منم سر بزنی خوشحال میشم.موافق به لینک هم بودی خبر بده.

غزلواره(حمید میرزایی) چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.1350hamid.blogfa.com/

خواندمتان ......عالی
با معجونی از شعر و نمایش به روزم!!!

بازم تالار بی حرفی، دوباره بغض بی صبری



بازم حال و هوای ما، کمی تا قسمتی ابری!

روح اله بلوچی پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ق.ظ http://www.parparook.blogsky.com

سلام
... سرم را با عکسهایت گرم کردم....
ممنون از تو - زیبا بود

انبا میناب پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://www.ambaminow.blogfa.com

سلام و نخسته...
خواندنی .. متحیر تا انتهای نوشته..!!!
لینک شدید در روزانه

ابراهیم یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ

با سلام. خیلی زیبا بود. واقعا لذت بردم

لاتیدان یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام
راستش رابخواهیدتمام گرفتاری های ما زیر سر حاج حسن بردال است از حضرت شان سوال کنید جواب بهتری می گیرید
خدایارتان

samanoo سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

سلام
شعر بالایی از خودت بود؟؟؟!!

عباس سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.alamekhaki.blogfa.com

چی بگم

مهدی سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.dirin5.blogfa.com

سلام موسا وقتت بخیر ممنون از مطلب خوبت به روزم
مهدی از یزد -سبز کویر منتظرتم

رحیمیان پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.rahimian.blogsky.com/

سلام
مطلب زیبایی بود.
پایدار باشی.

بنگری جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام و نخسته ...
نوشتت زیبا هسته بخصوص قسمت اول ...که چند بار امخوند...
شاد بشی

دخترخلیج دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.dkh.blogsky.com

سلام موسی یا موسا ... مگه فرقی هم میکنه ؟
خواستم مهربونی حضورتو یه جورایی پاسخ داده باشم اومدم و بهت سر زدم ...
زمونه بدی شده و ما همه از هرچی بدتر ...
نبود من رو به بزرگی و عظمت همون دریا که واسه یه قطره اش هلاکم ببخش ...
خیلی حرفه هااااااااآ ... خلیجم رو نبینم و ...
حوصله ایی نیست ...

الهام چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ب.ظ http://sofalin.blogsky.com

سلام
چه خوب نوشتید از او
...

بزرگ بود و از اهالی امروز

دلم برایش همیشه و همیشه تنگ میشود
منهم از او نوشته ام
به سفالین بیا

بانوی کنگی چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.banooyekongi.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
نوشته هایت همیشه زیباست
موفق باشی

مرجان چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ق.ظ

و باز هم سکوت...

پاورلیفتر چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.lahijweb.blogsky.com

سلام . خسته نباشید ...
بالاخره به آرزوم رسیدم !‌
در کنار ژاورلیفتر فتوبلاگ سقوط هم شروع به کار کرد ...
خوشحال میشم منو تو جمعتون راه بدین و لینکم کنین .
نظرتون برام ارزشمنده .
راستی میشه درباره یه قالب که با فتوبلاگ همخونی داشته باشه کمکم کنین ؟
قربانت
www.falling.blogsky.com

حمید سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:46 ب.ظ

ذهن زیبا یه فیلم قشنگه حتما ببین

سحر رومی پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ق.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

زیبا بود
شاد باشی

--
به روزم

آزادی واندیشه دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:35 ق.ظ http://azadivaandishe.blogsky.com/

سلام دوست عزیز

وبلاگ قشنگی دارید

راستی با موضوع جدیدی بنام الفبای زندگی در

خدمت دوستان هستم

منتظر قدوم مبارکتان هستم امیدوارم که با حضور

سبزتان کلبعه مارا منور بفرمایید .

موفق باشید

سمنو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

salam
قبلا زود به زود آپ می کردید
شعر بالا خوب بود خسرو هم یادش به خیر
با این نوشته ها باید نویسنده یا خبرنگار باشید

راضیه دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:17 ب.ظ http://www.razieh1982.blogfa.com/

سلام
زیبا بود و من را برد به فکر...

سمنو پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

از شما دعوت میشه تو یه بازی وبلاگی شرکت کنید :
یک یا چند اتفاق خارق العاده که می تونین اسمشو معجزه بذارین و تو زندگیتون اتفاق افتاده رو بنویسید .

***
شما که نویسنده هستید باید چیز جالبی از کار در بیاد.

علی شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 ق.ظ http://darham.blogsky.com

سلام
وبلاگ پرمحتوایی دارید از شما تقاضای تبادل لینک و همکاری می کنم اگر مایل بودید وبلاگ http://darham.blogsky.com را

با نام "آموزش ترفندهای رجیستری و ویندوز رایگان" لینک کنید راستی یک سوال وبلاگ شما را با چه نامی لینک کنم.
درود و دو صد بدرود

صغری لکزایی فر پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام
متن زیبایی بود ،
با عکس جدیدی بروزم

دخترخلیج دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.dkh.blogsky.com

چرا دیر به دیر به روز میکنی ؟ منتظرت هستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد