ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

مرگت آرزوی من!

از مرگ تو هیچ­گاه اندوهگین نخواهم شد و خم به ابرو نخواهم آورد. چرا که آرزوی مرگ تو را سالهاست با خود دارم!

مرگ و فنای تو برای من شیرین است، شیرین­تر از عسل ... با مرگ توست که جانی دوباره می­گیرد فطرت بی­گناه من...بمیر که بشر هر چه میکشد از دست بازیگوشیهای گناه­آلود توست. بمیر و بگذار تا نفسی براحتی بکشم. نفسی سبک که راه گلویم را نیز بسته­ای... پس از مرگ تو سیاه بر تن نخوام کرد. من، سفید جامه­هایم را برای پس از مرگ تو اتو کشیده­ام.

تو را در گورستان دفن و هیچگاه از دورتر از قبر تو عبور نخواهم کرد. با مرگ تو هوای خزان دلم بهاری خواهد شد و فرصتی برای پالایش خواهم داشت. تویی که نگذاشتی لطافت باران را و سبزی چمنهای باغچه­مان را بفهمم. تویی که رنگ چشمانم را تغییر  و گناهان کبیره را در چشمانم کوچک و ناچیز جلوه داده­ای...

 بمیر ای کوری چشم من!

 بمیر ای هوس!