ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

تو که باشی حالم خوب است

وقتی دلم از همه چیز و همه کس گرفته است .. وقتی حوصله ی زنگ گوشی همراهم را هم ندارم .. وقتی آسمان آبی و بارش مرواریدوار باران هم احساسم را بر نمی انگیزد .. همیشه با آن چشمهای سیاهت .. تو بوده ای .. و فهمیده ای مرا .. چه خوب می بینی تو .. چه خوب درکم میکنی .. چه خوب می نشینی توی ذهن من وقتی دلگیرم از همه چیز .. چقدر آرامم تو را که دارم ..  نمی دانم اگر روزی رویت را برگردانی از من سرنوشتم به کجا خواهد کشید .. اصلا دوست ندارم به آن روز تاریک بیاندیشم .. فقط حالا .. خرسندم به داشتنت .. به بودنت .. به حس لطیفی که در من می آفرینی وقتی می پرستمت .. خدای مهربانم! .. من دلخوش به بنده هایت که نه .. تنها دلخوشم به حضور بیکران تو توی وسعت قلبم .. تو را به همه ی خوبیهایت .. با تو بودن را .. کنارت اشک ریختن را .. درد و دل کردن را .. و همه ی اتفاقهای خوبی که تو هستی می افتد .. از من نگیر .. دلخوشم به ثانیه های اکنونم .. دلخوش ..

.. من .. برای نسا .. برای ابراهیم .. برای هومن .. برای فصل شدید دلدادگی..برای رهگذر .. برای رامین .. برای همه ی دوستان خوبم تو را آرزو میکنم ..چرا که میدانم .. تو که باشی .. حالشان خوب میشود..به خوبی حال خوب من..