ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

...

خدایا .. هر جا خواسته ام کنارم بوده ای .. تو که باشی آتش زبانه نمی زند در وجودم .. سرم را روی شانه های مهرت که می گذارم .. آرام می شوم .. مثل کودکی که مادرش را یافته است .. دلبری  می کنم برای تو .. من .. گدای یک لحظه نگاه تو ام .. گدای مهر بیکران تو ..که اگر نباشد .. که اگر نبود .. نبودم!

امروز.. دارم می سوزم از یک اتفاق  ..قلبم .. هر روز  زندگی کم می آورد .. هر ثانیه درد دارم ..  تو را به همه ی خوب بودنت .. به بی نهایت بودنت .. تحملم بده ..مثل همیشه که بوده ای .. باش .. که اگر نباشی .. نیستم.



...

سردمه..



.

کاش..

هه .. بی تفاوت باش .. بگذار هر روز بیشتر باور کنم احساس خرج تو کردن اشتباه بود .. مهر تایید بزن بر بیراهه رفتنم .. اصلا چرا من گله میکنم؟! .. خود بی معرفتم باید بهتر بدانم از حقِ که زدم و آن را به تو دادم ..تویی که حالا نماد ترسی و فرار .. نماد ترسو بودن .. نماد هر چه بی چشم و روئیست.. من اشتباه کردم انگار ..یعنی تو داری اینگونه ثابتم میکنی .. با نبودنت .. دروغ گفتنت .. گذشتن و بی خیال بودنت..تو .. فقط توی زبانت همه چیز برایت مهم است .. وقت عمل که رسید .. وجود نداری.. نیستی .. حالا کاش نمی توانستی.. نه .. یقین دارم نمیخواهی.. که اگر بخواهی .. کوه مقابلت زانو میزند .. چه رسد به آن بی وجود!

***

یادم نمی آید جایی با تو بد بوده ام .. بد کرده ام .. کاش بجای گرفتار نامیدن خودت .. کمی با معرفت بودی.. کمی مهربانتر از این .. درست مثل آن شبها .. هِه .. حق من این نیست رفیق.. این نیست!

گنگ سایه ام!


حالا از تمام بودنهای تو در ذهن من .. سا یه هایی رویاگونه مانده است که نمی دانم .. اینها خاطرات خوش با تو بودنند یا بد .. هر چه هست .. مرا به عقب می برد .. به روزهای خوش با تو بودنم .. هر چند سایه هایی بیش نیستند از آن زمان .. اما .. من به همین گنگ سایه راضیم..

.

.

.

.

 (... )    می خواهم بهتر ببینمت.

...

یادم تو را فراموش...