-
...
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 01:01
ناخوش که میشویم گله مندیم از زمین و زمان و خدا که چرا از همه ی دنیا سهم ما رنجش بوده است و بس؟ اما همین که آرامش میهمانمان شد یادمان میرود سنگ که را به سینه زنیم بزرگیت را شکر خدا که اینهمه رحمانی و رحیم.. .
-
لگد..
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 14:23
آهای مامور شهرداری.. یک سوال.. این بسته های سیگارِ وینستون پیرزنِ سیگار فروش به اقتصاد مملکت لطمه ی بزرگ میزند یا کشتی کشتی سوخت قاچاق که روی آبهای خلیج فارس شناور است؟! اگر حرفی برای گفتن نداری لگد نزن لطفا!
-
چشمان نوعروس
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 14:16
آخر شب بود همه رفته بودند انگار بابا که آمد مثل ابر می بارید چشمان نوعروس!
-
...
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 22:52
گاهی برای غبار روبی یک ذهن چند جمله در همین حد کافی ست پ.ن: سلام ابراهیم
-
فردای بازیگوش
شنبه 16 مردادماه سال 1389 01:52
لبهای خندان من، چشمان پر برقم بهمراه مکملی از جنس رضایت دوستم خدا و خوبانِ حریم او آنجا توی فردای من روی صندلی چوبی راحتی لم داده و مرا جسورانه به نظاره نشسته اند. چقدر لحظات را به آرامی پیش میبرد فردایم! .. چقدر حسادت به او مجذوبم میکند! ..توی فردای من دوستم خدا راضی تر از امروز بنظر میرسد انگار و رنگ سبزی نه از...
-
صبح دلگیر
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 10:04
امروز صبح جلو چشمان من یک بطری که آب زیادی هم نداشت ده متر پرت شد توی خیابان بطری برای کارگری بود که پنج متر کشیده شد روی آسفالت بطری سالم بود هنوز کارگر را نمیدانم دوستم خدا بهتر میداند .. .
-
شکر
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 04:20
شکرت که امروز سحر تا آخر اذانت را شنیدم رو چرخاندم از خویش و به لطافت حضور تو اندیشیدم ... دلِ دورم انگار تازه شد! شکرت خدا شکرت
-
...
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 17:35
کامل که باشد قرص روی ماه تو چراغها چقدر بیخود به نظر میرسند و تلاش شبانهروزِ ادیسون زیر جلوهی حضور تو چقدر کوچک شمرده میشود! به لطف حضور تو ... کوچهها چه آرامشی دارند ! و آدمها ... به شهردار گیر نمیدهند...که فلان معبر ... چرا بی نور است ! زیر نور ماه تو عاشق شدن ماهیها پیداست! وعشقبازی نیمه شبِ مادری مهربان...
-
دوستم باش خدا
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 01:59
خدایا صفای سینهی دوستانت را که میبینم حسرتی عجیب سراسر وجودم را فرا میگیرد...با خود قرار گذاشتهام این حسادت را که پاپیم شده تا به تو نزدیک شوم نزد خود تحریک کنم ... بگذار به دوستانه خوبت حسادت کنم تا شاید بدنبال راهی باشم... بهترین باشم... دلم هوای عشقبازی دارد ... و رفاقتی بدون مرز... وجود من عصارهی حضورت را کم...
-
دستِ بابا
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 04:29
بگو دستِ بابا چرا اینقدر سنگین است! او سحرها، قنوت میخواند خدا توی دستانش محبت میریزد و مهر...
-
تقویم بی تقویم
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 20:04
همه جا را گشتم هیچ کجا مهربانتر از قلب تو نیست برای از تو نوشتن تقویم نمیخواهم دوستت دارم مادر
-
آدم بدها!
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 22:23
آن روزها آدم بدها ۲تا یا ۵تا بیشتر نبودند کاش هیچوقت مدرسه نمی رفتم.
-
اینگونه نگاهم نکنید!
شنبه 20 تیرماه سال 1388 19:03
لطفا اینگونه نگاهم نکنید! ... شما که خوب میدانید سرمایه موسا همین نگاههای جذاب شماست ... گاهی، سیستم خانگیتان که ناز کند مجبورید خریدار خوبی باشید! آخرهای نازش که با امتحانات پایان ترم رفیق شود خب باز هم باید راه بروید! برعکس سایر دوستان امتحانات سنگین من تازه متولد شده اند... همین روزها بر خواهم گشت و برای خوبانی چون...
-
مرگت آرزوی من!
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 13:39
از مرگ تو هیچگاه اندوهگین نخواهم شد و خم به ابرو نخواهم آورد. چرا که آرزوی مرگ تو را سالهاست با خود دارم! مرگ و فنای تو برای من شیرین است، شیرینتر از عسل ... با مرگ توست که جانی دوباره میگیرد فطرت بیگناه من...بمیر که بشر هر چه میکشد از دست بازیگوشیهای گناهآلود توست. بمیر و بگذار تا نفسی براحتی بکشم. نفسی سبک که...
-
بابا
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 03:55
در آغوشش گرفت ... آنقدر گریست ...که شانهاش خیس شد ... سرش را بالا آورد با چشمهای بارانیاش توی چشمهای او خیره شد بازوانش را فشرد و گفت: تنها دخترم را ... اول به خدا و بعد به تو می سپارم! زنها کل میزدند و شاد بودند عروسی بود انگار! ...
-
...
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 18:59
مادر مرجان پر کشید.
-
...
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 09:09
جمعه بدنیا آمدم مرا ببخشید اگر جایتان را تنگ کرده ام
-
سعادت
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 21:37
خدایا! سحرگاهان! وقتی گنجشکها قصد شیطنت دارند و میخواهند تو را زودتر از من فریاد بزنند تو را به جلالت قسم کاری کن که من زودتر بیدار شوم منی که خوب میدانم سعادت دنیا و آخرتم پشت همین ثانیهها اردو زده است
-
...
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 18:35
منصور را دوست داشتم ... با اینکه مربی من نبود... پنهانی خیلی چیزها از او آموختم! ... آن روز که بازیم نداد ... دلخورترین مرد جهان من بودم ... و منفورترینشان ... منصور ... چه می کند این عشق با من ... که اینگونه از منصور متنفر شدم؟! دیشب رفت سرطان مجبورش کرد برود من مدتهاست بخشیدمش! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
-
لطفا شبها نخوابیم!
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 03:04
محرم را فرصتی بزرگ میدانم ... برای انسان بودن ... و انسان ماندن ... چرا که ... این روزها ... آدمها بسیارند ... اما انسانها ... انگشت شمار! لطفا ... شبها نخوابیم ... شاید مثل هرمز ، صالح و مظفر ... فردا نباشیم
-
برای زنده بودن
شنبه 16 آذرماه سال 1387 17:04
خدایا در طوفان مشکلات و دریای غم های طاقت فرسا، یا شاید در نداری های روزمره از اینکه چرا اینگونه ام و دیگری نه ... شکایت کرده ام زیر لب گله کرده ام که چرا و چه ها؟! من غافل شده ام از حضور رنگارنگ نعمت های تو در تار و پود بودنم من فراموش کرده ام که اگر می خواستی می توانستی ناتوان تر بیافرینی ام ناتوان تر از این ناتوان!...
-
سرنوشت
شنبه 4 آبانماه سال 1387 16:06
سرنوشت من نه بر بلندای پیشانیم، سرنوشت من نه در بندهای مبهم دستانم، سرنوشت من نه در اعماق چشمان سیاهم، که در مسیرهای سبز و قرمزیست که برای رسیدن یا نرسیدن برمیگزینم! من سرنوشتم را خود رقم میزنم. با قلب و دستان خویش ابتدا و انتهایش را رسم میکنم. سرنوشت من در گرو اشکهاییستکهمیریزم، در گرو مسیرهای سبزی که به تو...
-
مادرم
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 01:31
مادرم! ... کربلا که رفته بودی ... بهشت که رفته بودی! ... دو احساس داشتم به تو .. و برای تو ... هم دلتنگت بودم ... هم حسودت! ... حالا که آمده ای ... دلم دیگر بهانهات را نمی گیرد اما هنوز حسودهتم! - پ.ن: بنگری به روز شد. همین!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 10:24
عاقد دوباره گفت وکیلم پدر نبود ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود هجده بهار منتظرش بود و برنگشت آن سالهای سردی که بی دردسر نبود عاقد دوباره گفت وکیلم دلم شکست ... پ.ن 1: سلام پ.ن2: تا به امروز یک ویرگول را هم از جایی در این وبلاگ ننوشته ام. این دو بیت و آن نقطه ها که نمی دانم چه بودند! دیوانه ام میکند. برای اولین و...
-
سلام دوست من
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:26
سلام دوست من دوست من من! روزی با تو بودم نه روزی تو با من بودی همه چیز خوب بود آسمان آبی ترین محبوب بود امواج مرا و تو را آرام می کردند و مرغکان ساحل برایمان خاطره های رنگ و وارنگ می ساختند تو می خندیدی من می خندیدم همه حسرت ما را می خوردند که چرا ما نیستند و ما چه در خیال و چه در واقعیت نهایت عشق بودیم به هم و باهم...
-
خدایا! می خواهم عاشق باشم
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 10:08
علفها با روییدن معنی پیدا می کنند و رودها با جاری شدن کوهها با قله ها و گلها با شکوفا شدن شب بی ستاره بی معنیست و خورشید بی تشعشع حیاتبخش دایره بی مصرفی بیش نیست دریا بی تلاتمِ مرموزش فقط یک آکواریوم است و آسمان بی غرشِ نمناکش! بی ارزش، حتی برای تکمیلِ مصرع یک شاعر! و انسان با عشق معنی پیدا می کند. پس خدایا به من رحم...
-
قلب من
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 03:06
اینجا، قلب من، جاییست که زیباترین گلهای بهشتی در آن میروید و خوشبوترین عطرهای هندی از آن به مشام میرسد این، ردپای قدمهای توست که در آن گل روییده و این، عطر حضور توست که اینچنین خوشبویش کرده (اینها همه و همه برای حضورِ توست در قلب من) من، این گلهای بهشتی را و این عطرهای مشامنواز را دوست دارم خدایا! من، تو را دوست...
-
...
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 02:19
همه جا رنگِ خداست ما کور رنگیم -
-
پدر بزرگ اگر نیست خدا به من عیدی می دهد ؟!
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 22:32
عید که میشود ... دلخوشم ... به کینههایی که از دلها جارو میشود ... به ماهی تنگ شیشهایم که با انعکاس قرمز بدنش چشمانم را میرقصاند ... وبه چون شما خوبانی که لحظههایم را نقاشی میکنید دیشب! ماهی تنگ شیشهایم مُرد! اما خوشحالم که شما عزیزان هنوز نفس میکشید... نوشته ای که نمی دانم ازآن کیست؟!!! سلام پدربزرگ مهربانم....
-
من دهاتی هستم!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 01:06
من دهاتی هستم. ساده میگویم، دهاتی ... حاضرم در تهران هم این را فریاد بزنم! ... من دهاتی هستم ... ساده مثل چهرهی معصوم کودکی بیگناه ... شخم میزنم زمین را برای تکهنانی که با دستان خود می سازمش ... شیر بز میخورم ... شیر بزی که من میخورم از قوطیهای رنگارنگ پشت ویترینهای شهر خوشمزهتر و مفیدتر است... اینجا کودکان ما...