از مرگ تو هیچگاه اندوهگین نخواهم شد و خم به ابرو نخواهم آورد. چرا که آرزوی مرگ تو را سالهاست با خود دارم!
مرگ و فنای تو برای من شیرین است، شیرینتر از عسل ... با مرگ توست که جانی دوباره میگیرد فطرت بیگناه من...بمیر که بشر هر چه میکشد از دست بازیگوشیهای گناهآلود توست. بمیر و بگذار تا نفسی براحتی بکشم. نفسی سبک که راه گلویم را نیز بستهای... پس از مرگ تو سیاه بر تن نخوام کرد. من، سفید جامههایم را برای پس از مرگ تو اتو کشیدهام.
تو را در گورستان دفن و هیچگاه از دورتر از قبر تو عبور نخواهم کرد. با مرگ تو هوای خزان دلم بهاری خواهد شد و فرصتی برای پالایش خواهم داشت. تویی که نگذاشتی لطافت باران را و سبزی چمنهای باغچهمان را بفهمم. تویی که رنگ چشمانم را تغییر و گناهان کبیره را در چشمانم کوچک و ناچیز جلوه دادهای...
بمیر ای کوری چشم من!
بمیر ای هوس!