-
و شد ١۴٠١
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1401 04:07
سلام و سالها گذشت و شد فروردینِ ١۴٠١ نیمهی شبی دلگیر که باز خاطرات فرمان رو بدست گرفتن و میتازن..
-
15 سال گذشت!
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1399 02:14
همین دیروز بود انگار .. با چه شور و شوقی می آمدیم که وبلاگمان را بروز کنیم .. همه می امدند.. چه دوستان خوبی که از ذهن زیبا به یادگار دارم .. چه خاطرات بی نظیری که از قِبَل نگاشتن در این خانه بر ذهن و دلم نقش بسته. دلم برای آن روزها لک زده است. امروز اما، خوشحالم که خوبهای آن روزها را دارمشان. دوستشان دارم و گه گاهی...
-
دوستان خوبم
یکشنبه 17 تیرماه سال 1397 14:19
بزرگترین یادگاری من از این وبلاگ دوستان بی نظیری ست که هنوز هم جزو ارزشمندترین داشته هایم هستند. عزیزان من اگر به این صفحه ی دوست قدیمی تان آمدید. لطفا راه دسترسی به خود را برایم در نظرات بنویسید. در صورت تمایل، نظرات محرمانه خواهد ماند.
-
سلام
سهشنبه 23 آبانماه سال 1396 23:43
من هنوز هستم ..
-
12 سال گذشت !
دوشنبه 1 خردادماه سال 1396 12:51
12 سال گذشت! همین دیروز بود انگار .. با چه شور و شوقی می آمدیم که وبلاگمان را بروز کنیم .. همه می امدند.. چه دوستان خوبی که از ذهن زیبا به یادگار دارم .. چه خاطرات بی نظیری که از قِبَل نگاشتن در این خانه بر ذهن و دلم نقش بسته. دلم برای آن روزها لک زده است. امروز اما، خوشحالم که خوبهای آن روزها را دارمشان. دوستشان دارم...
-
رمز ورود...
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 10:16
سلام امروز بعد از مدت ها آمدم سری به "ذهن زیبا"یم بزنم چه خاکی نشسته بود روی حرفهایش چه رنجی می برد از نبودنم و من حتی برای آمدنم رمز ورود نداشتم! پ.ن: همین که بعد از 8 ماه درب کلبه ی خاطرات خوبم باز شد یعنی همیشه حرفهایی هست برای گفتن.. یعنی من هنوز نمرده ام...شاید همین روزها چیزی نوشتم.
-
...
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 20:11
گاهی چه غمی در دل میکارد خاطره های بی بازگشت .
-
...
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 20:57
گاهی دلم برای کودکیم تنگ میشود.. .
-
...
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 13:04
وقتی دلم از همه چیز می گیرد .. یاد تو می افتم چقدر مقدس و آرام بخشی تو .. تو که تیر خلاص منی..
-
دلتنگم انگار ..
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 03:08
هه ... روزگاری چقدر برای نوشتن و نشون دادن نوشته هام به چشمان مخاطبهام هیجان داشتم .. اون روزها وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی برو و بیایی داشت مثل دنیای گوشی و تبلت امروز .. بازارش حسابی داغ بود و حداقل زیباترین و به یادماندنی ترین خاطره ش برای من داشتن دوستهاییه که حتی تا امروز دارمشون .. برای همین وب نویسی همیشه برام...
-
...
شنبه 11 خردادماه سال 1392 14:36
در پوست خود نیست م .. .
-
...
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 13:06
در حکمتت مانده ام که چرا هنوز پای من ایستاده ای خدا پای همه جور بودنم .. .
-
...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 01:26
خانم "الهام" . فکر میکنم بنده را با کس دیگری اشتباه گرفته اید. نمیدانم ایشان در حق شما کدام ناجوانمردی را روا داشته است اما لطفا ابتدا مطمئن شوید مخاطبتان را درست یافته اید و سپس اقدام به نوشتن پیام کنید. ممنون .
-
چرا ؟
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 09:47
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 14:01
سردمه ..
-
...
شنبه 21 مردادماه سال 1391 16:17
سلام همه چیزم .. سلام امروز .. بعد از مدتی سری به باغچه ی کوچک تو زدم ..باز آمده ام با تو حرف بزنم ..آخر اینهمه وقت دلم طاقت نمی آورد باغچه ات را ببینم ..چون میدانستم آنقدر اشک می ریزم که از هوش می روم .. شاید هم اشک بهانه بود .. شاید آنقدر بی وفا شده ام که خواستم زودتر نبودنت را باور کنم .. زودتر درد نبودنت را التیام...
-
...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 16:34
سلام خدا .. من خوبم .. آنقدر خوب که میخواهم به تو بازگردم .. به روزهای خوب موسا بودنم .. به رفاقت دیرینه و خاک گرفته مان .. که تنها دلیلش نارفیقی من است .. تو را شکر .. آنقدر آبرو برایم گذاشته ای که روی بازگشت داشته باشم .. روی شروع یک رفاقت دیگر .. رفاقت با تو .. نه با آدمهایی که ظاهرا ساده اند .. اما پای پایه بودن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 10:40
از آخرین باری که گفتی دلتنگتم مدتها میگذرد..و این دلیل خوبی ست تا به خودت نیز ثابت شود از بین ما کدام کم آورده است. پ.ن: مرا ببخش .. دیگر نمیتوانستم احمق باشم.
-
ما آدمها
شنبه 27 خردادماه سال 1391 20:15
ما آدمها..از بدو تولد می دویم.. کودکیمان دنبال بازی و شیطنت و گردش ..بزرگ هم که شدیم دنبال روزمرگیهای ناتمام!..از صف اتوبوس گرفته تا پرداخت قبض و دیرکرد قسط و وام و چ و چه..هه..اصلا یادمان رفته برای چه آمده ایم و کجا میرویم..تا دم مرگ هم اندیشیدن به آن یادمان نمی افتد..یعنی فرصت اندیشیدن پیدا نمیکنیم. فکر میکنم خدا...
-
به دوستان بی نامم
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 17:32
راستش مدتی ست ذهنم درگیر دوستانی شده است که اغراق اگر نکرده باشم نیم بیشترشان دوستان نزدیک و خوب من هستند. دوستانی که حالا هر کدام به دلیلی از هم دور هستیم و کمتر از هم میدانیم. اما این اصلا به این معنی نیست که با دانستن شرح حال خوشی از هم خرسند نشویم و با فهمیدن غصه ی هم دل نگران نمانیم.ممکن نیست (هرچند دیر) به هم سر...
-
...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 21:11
خدایا .. هر جا خواسته ام کنارم بوده ای .. تو که باشی آتش زبانه نمی زند در وجودم .. سرم را روی شانه های مهرت که می گذارم .. آرام می شوم .. مثل کودکی که مادرش را یافته است .. دلبری می کنم برای تو .. من .. گدای یک لحظه نگاه تو ام .. گدای مهر بیکران تو ..که اگر نباشد .. که اگر نبود .. نبودم! امروز.. دارم می سوزم از یک...
-
...
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 16:47
سردمه.. .
-
کاش..
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 20:12
هه .. بی تفاوت باش .. بگذار هر روز بیشتر باور کنم احساس خرج تو کردن اشتباه بود .. مهر تایید بزن بر بیراهه رفتنم .. اصلا چرا من گله میکنم؟! .. خود بی معرفتم باید بهتر بدانم از حقِ که زدم و آن را به تو دادم ..تویی که حالا نماد ترسی و فرار .. نماد ترسو بودن .. نماد هر چه بی چشم و روئیست.. من اشتباه کردم انگار ..یعنی تو...
-
گنگ سایه ام!
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 01:49
حالا از تمام بودنهای تو در ذهن من .. سا یه هایی رویاگونه مانده است که نمی دانم .. اینها خاطرات خوش با تو بودنند یا بد .. هر چه هست .. مرا به عقب می برد .. به روزهای خوش با تو بودنم .. هر چند سایه هایی بیش نیستند از آن زمان .. اما .. من به همین گنگ سایه راضیم.. . . . . ( ... ) می خواهم بهتر ببینمت.
-
...
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 13:33
یادم تو را فراموش...
-
...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 18:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مردمک چشمم از اینهمه مردم همه ی چشمم را به دیدن تو مجبور کرده است تو که همه جا هستی خدای منی اما باز نمی بینمت !
-
...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 13:18
از اولین نگاه تو سالها گذشته است و من از همان نگاه به بعد در بند تو ام در بند بودنی که با همه ی سختیهایش با همه ی نبودنهایت باز به آن دلخوشم دلخوش..
-
تو که باشی حالم خوب است
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 14:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی دلم از همه چیز و همه کس گرفته است .. وقتی حوصله ی زنگ گوشی همراهم را هم ندارم .. وقتی آسمان آبی و بارش مرواریدوار باران هم احساسم را بر نمی انگیزد .. همیشه با آن چشمهای سیاهت .. تو بوده ای .. و فهمیده ای مرا .. چه خوب می بینی تو .. چه خوب...
-
دلتنگم امروز..
شنبه 22 مردادماه سال 1390 14:44
حرف نمی زد .. راه نمی رفت.. درد داشت ولی چیزی نمی گفت .. به زور نفس می کشید .. همیشه روی لبهایش خنده ای شیرین داشت .. لبخندی که تا مرا می دید پر رنگ تر میشد .. همیشه راضی بود به هر چه هست .. به هر چه دارد .. هر چه خواهد داشت .. این را میشد از توی صورت لک گرفته و کثیفش فهمید .. با آنکه اندام ظریف و ریزی داشت با آنکه...
-
مادر بهشتی من
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 13:05
توی اتاق بغلی نشسته بودم و به فردای مرموزم می اندیشیدم ... به اینکه چه باید بکنم تا دوستم خدا برایم بهترین را بخواهد ... اینکه چگونه باشم تا میان اینهمه باران گناه خوب و با سعادت بمانم خودمانیم نمازم خیلی دیر میشود خیلی وقتها! ... به یکباره در دلم حسی عجیب شکل گرفت به خودم گفتم : من چرا اینقدر بی دقتم در نمار؟! ... و...