-
چوب خدا
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 00:58
قدیمترها، یعنی آن وقتها که کودک بودم هر گاه با مادرم به بازار می رفتیم من، بهانه می گرفتم ...بهانه می گرفتم ... می گریستم ... و مادرم زجر می کشید ! امروزها، دست در دست همسرم به بازار می رویم اینبار، او بهانه می گیرد ... من می گریم و زجر می کشم !!! براستی که...عجب چوبی خدا دارد ! عجب دردی ! عجب سوزی !..... ولی شیرین...
-
خدا با من شوخی نکن !
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 17:42
چند ماه پیش از ذهنم آهنگی برخاست که در قالب کلمات موزون روی صفحه ای سفید نوشتمش . با وزنی تکراری که می دانم شبیه به این وزن را در جایی دیگر خوانده اید . همه اش را در یک زمان کوتاه نوشتم گرچه همانطور که می بینید همه اش خیلی هم زیاد نیست ! احساس آهنگی که برایتان می نویسم برایم هنوز مانده است و من از این بابت خوشحالترین...
-
پدرم ! قسم به استواریت دوستت دارم .
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 09:26
پدرم ! پینه دستانت را که می بینم خجالت می کشم در مقابل تو بنشینم چه رسد به اینکه پایم را دراز کنم ! ... من می گویم در مقابل تو ، این کوه ایثار ، تا قیامت هم اگر خبردار بایستم باز کم است ... من چون کوه بودن را از وجود استوار و نازنین تو آموخته ام... و چون دریا بودن را از امواج بی صدای دل تو ... .عکسهای جوانیت را که می...
-
عکس یادگاری
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 01:36
شش ماه از ازدواجمان نگذشته بود که تصمیم گرفتیم با هم یک عکس یادگاری بگیریم . چقدر زیبا درش آورده بود . امروز دخترت چهار دست و پا قاب عکسمان را بر می دارد اما هر چه تو را نشانش میدهم باز مرا می شناسد . دلم خیلی برایت تنگ شده ... خیلی
-
من ، کودک چشمان من، نذری و تو
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 18:24
امروز شهادت یکی از معصومین خداست و من از کنار صداهای گوش خراش خانه های مرمری کمی گوشه تر ایستاده ام . در کوچه، جلوی چشمان من کودکی دوان دوان عبور می کند. چقدر شاد است ماشاءا... خدا برای پدر و مادرش حفظش کند . چه زیبا می خندد . یک کاسه پلاستیکی هم بدست دارد . به نظر می آید قصد رسیدن به جایی را داد . آری آنجا نذری می...
-
عقربه های ساعت
جمعه 30 تیرماه سال 1385 11:25
تنهایی .... روی یک برگ کاغذ سفید روزی نوشت : مهربانم، نیازی نیست کسی به من بگوید دیگر مهرم در دلت از تب و تاب افتاده است و حنای عشق من پیش تو رنگ ندارد.... می دانی چرا ؟....چون، عقربه های ساعتی که برایم خریده بودی دیگر تکان نمی خورند ! من نمی دانم ... چرا .... برگ کاغذ ناگهان آتش گرفت ! خودوم از نِگات اَفهمم، دِگه...
-
یکی بود یکی نبود .
جمعه 16 تیرماه سال 1385 18:59
یکی بود یکی نبود زمین بود و یک دنیا تنهایی... مثل امروزهای من ! زمین تنها بود اولها همدمی نداشت . ... کسی در منظومه هم محلش نمی گذاشت ... ولی خورشید دوستش می داشت نور می تاباند، روح می دمید در رگش ... و تنها درختان سبز و استوار بودند گاهی همدمش! ... مدتی را تنها دور خورشید می چرخید هنوز هیچکس نبود در دلش ...یک صبح که...
-
پدر روزی خواهد آمد ...
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 02:43
زیر آسمان خدا... مادری خسته شدست : بخواب پسرکم... همه وجود من بخواب پدر روزی خواهد آمد... در خواهد زد ... خواهد خندید... و تو ضخامت دستانش را حس خواهی کرد...اکنون گول بخور .... پدر مسافرت است ... رفته است پیش خدا ! بر خواهد گشت و گونه های خیس تو را خواهد بوسید. تو را در آغوش خواهد گرفت و تو دیگر به آرزو نخواهی...
-
سرگیجه ...
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 01:35
عجیب است من که سرگیجه نداشتم ... چشمانم چرا سیاهی می رود؟... ساعت 12 ظهر است ولی من تاریکم چرا ؟! گل گلدان خانه ام چرا خشکیده است ؟...چرا تکان نمی خورد لحظه های من ؟ ثانیه ها چرا کار نمی کنند ؟!... کوچه چرا غلغله نیست ؟ شهر چرا خاموش است ؟ گوشهایم شاید ناتوان شده اند ؟! ...لبانم چرا می سوزد تا نام تو را بخش می کنم...
-
آری مرا هم گرفته است !
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 10:00
آری مرا هم گرفته است و سخت بیمارش شده ام. مرا مجبور می کند ساعتها دستانم را زیر چانه هایم ستون کنم و درد بکشم . مرا مجبور می کند در یک فضای یک متری مرتب غلت بزنم و حتی آب هم نمی گذارد بخورم . گاهی داد می کشم اما کسی نیست به دادم برسد . کاش چشمانم را نمی بست که اینقدر درد بگیرند! حرف مادرم را هم نمی گذارد گوش کنم و...
-
نفس...
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 01:57
نفس بکش انسان ! نفس ! اکسیژن حق مسلّم ریه های توست !
-
به خواستگاریت می آیم !
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 15:24
*امروز وقتی تو را در کوچه می بینم و تو چادر زیبای خود را جلو می کشی تا نکند نگاه من دلیلی بر گناه تو باشد چه زود ذهنم به عقب بر می گردد. به روزهای کودکیمان... آن گاه که تو با موهای لَختِ خود چه زیبا جلو چشمان من می دویدی و من دلخوش از پیدا کردن یک همباری خوشحالترین کودک دنیا بودم . یکدیگر را که می دیدیم آنقدر گرم بازی...
-
تعبیر خواب من چیست ؟!
شنبه 6 خردادماه سال 1385 02:19
شبها در خواب کودکی را می بینم که زجه می زند ........ و چه مظلومانه می گرید !....... سربازی را با پوتین های سیاه و تفنگ بدست ........ زنی را دست بسته رو به دیوار و پیرمردی را خاک آلود...... اما نمی دانم چرا به جز سرباز آن سه مرتب شغلشان را عوض می کنند!!! کسی بگوید تعبیر خواب من چیست ؟!
-
ولی این بار بی احساس !
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 02:44
شبی بعد از رهایی دلم از دست دریای غم دیروز و قبل از آن به خود گفتم که هنگام سلامِ عشق اکنون است و هنگام رهایی از غم و تنهایی هر روز به خود گفتم که تا کی درد تنهایی ؟ بیا من را به لطف این شوکِ زیبا که امشب در دلت داری ما کن و این زنجیر حسرت را ز پای این دل خسته که اندر سینه ات داری وا کن ندانستم که کی چشمانِ زیبایت کمی...
-
شهدا باخته اند ؟..... هرگز
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 01:43
میهمان خیابان که می شوم! همان لحظه که رنگین کمانی از زشتیها به زور میهمان چشمانم می شود! ذهنم آشفته بازار می شود ! خیلی ها نوشته اند و گفته اند که شهدا برای چه رفتند برای چه راضی شدند مادرانشان تا هم اکنون زیر خنده هاشان اشک پنهان کنند.چه می شود من هم بگویم ؟ تکراری شده است نه ؟ ولی می گویم. چون براستی که دست نیافتنی...
-
دو در یک !
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 13:51
اگر نوشته های من لایق چشمان زیبای شماست .... سلام مدتی بود بدنبال طرحی ساده و زیبا برای ذهن زیبا بودم طرح قبلی رو دوست داشتم ولی توی قالب جدیدم حرفی برای گفتن نداشت. حال چه خوب چه بد این طرح نهایی من بعد از بازی با فتوشاپ است که تقدیم چشمانتان می کنم . و بسیار خوشحال خواهم شد اگر نظر شما دوستان همیشگی را درباره اش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 08:55
سلام دوستان با توجه به تلاش دوست خوبم سیاورشن حیفم آمد من هم به نحوی سهیم نباشم !
-
عینک دودی !
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 10:52
گاهی... به باران حسودی می کنم که روی موهای تو سرسره بازی می کند. به نسیم که دوان دوان بوی تو را حمل می کند. به عشق که چون تویی تدریسش می کند. به ساحل پارک دولت که هر پنجشنبه شب میزبان قدمهای توست ! به قلیان میوه ای که بی صیغه محرمیت در تکرار بوسه هایت خاکستر می شود. اما دلم برای عینک دودیت می سوزد که مجبور است تمام...
-
انتظار عشق
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 01:05
یادگاریهایت هنوز روی دیوار قلبم چشمک می زند و جای دستانت روی قلبم حک شده است .... هنوز هم صبحها در آئینه تو را می بینم و هر بار که میهمان پارک می شوم با تو بودن تنها آرزوی لحظه هایم است ... به سادگی صداقت یک کودک دوستت دارم و نخواهم توانست فراموش کنم نگاه پر معنا و طنین صدایت را ... هر شب ستاره ها را می شمارم و در بین...
-
آب نبات را خیلی دوست دارم !
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 09:41
... بیست و پنج سالم است نامزد دارم آب نبات را هم خیلی دوست دارم اما نه برای خوردن ! برای آنکه به کودکی بدهم که مادرش ... برای ما اجیر کردتش !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 02:19
سلام آسمان ! وقتی تو می گریی چرا می خندد مرد جنوب ؟! من اگر نگریم جغرافیا ز اشک مرد جنوب می شود سراسر دریا او عاشق اشک من است و من عاشق جغرافیا
-
لا شخورها به بهشت نمی روند !
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 15:03
ضمن عرض سلام و خوش آمد گویی به دوستان عزیزی که میهمان ذهن زیبا هستند. امروز بیشتر کسانی که با اینترنت آشنا هستند خواه ناخواه روی نام یک وبلاگ کلیک کرده اند و به نحوی آشنایی هر چند جزئی با آن دارند . حداقل می دانند وبلاگ صفحه ای است که در آن می نویسند ! (حالا در آن چه می نویسند و یا که چه می نویسد و چه کسانی چه ها می...
-
عید
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 09:32
* عید را پرسیدم از اینهمه تکرار در تاریخ خسته نشدی ، از او خجالت نمی کشی ؟! ** گفت نه * گفتم چطور ** گفت: وقتی در هر تکرارم کینه هاتان رخت بر می بندد و یکدیگر را خالصانه دوست می دارید آرزو می کنم کاش روزی 365 بار تکرار می شدم نه بالعکس ! * لطفا فیلم نگیرید ! ... از خداوند می خواهم توفیق روز افزون همه کسانی را که دوستش...
-
دلتنگ که می شوم استامینوفن می خورم !
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 15:45
این چند هزارمین نامه ایست که برایت می نویسم. از روزی که مسافر ناکجا آباد فکرم شده ای سخت بیمارم مادر! دلم برای نوازش دستانت خیلی تنگ شده است . پدر برای رفتنت فقط هفت روز احترام سیاه بر تن کرد . از هشتمین روز رفتنت فقط منم که تا امروز می گریم .. همه فراموش کرده اند خنده هایت را مادر، حتی مادر بزرگ ! چقدر دلم برای تبسم...
-
ازدواج نامرئی
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 15:41
کلید را روی در انداخته و وارد می شود پله های حیاط را شکست می دهد! درب آخر را که باز کرد ... سلام ! کسی نیست مثل شش ماه اول جوابش را بدهد، باز هم کلاس ژیمناستیک سلام مرد را بی جواب گذاشت ! از خستگی کار آن روز روی کاناپه دراز می کشد ، بوی جورابش را خودش هم نمی تواند تحمل کند بعد از جوجه چرتی کوتاه ! کاغذ یادداشت همسر...
-
کودک همسایه شاید می لرزد !
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 01:59
خدا کند زمان شادیهایمان ، وقتی صدای قه قه خنده مان در هوا شکاف ایجاد می کند و تا افق طنین انداز می شود ، همان لحظه که در چشمانمان برق رضایت از سرور قلبمان خبر می دهد . آن دم که سرمای زمستان و گرمای تابستان در بهار لحظه هامان بی تاثیر است ، یادمان باشد ... کودک همسایه شاید چشمهایش بارانیست ، دستهایش می لرزد . از غم...
-
دیوارها را شکستید؟ ... قلب ما تسخیر است !
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 12:52
نمی دانم اینان در ذهن پوچ خویش چه پرورانیده اند که خیال می کنند می شود با شکستن دیوارها ! ارزشها را هم شکست . اگر کمی بهتر گوشهای پینه بسته تان را باز کنید صدای مردمِ عشق را می شنوید که اینگونه فریاد می کنند : دیوارها را شکستید؟ بیراهه اید ... قلب ما تسخیر است !
-
-- ۲۴ امروز قبل --
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 10:18
24 امروز قبل نوزادی با گریه ای بلند حاصل تنبیه پرستار بود به دنیا گفت سلام هنوز صدای گریه اش را مادر خوب نشنیده بود که پرستار او را در ملحفه ای سفید پیچید و آرام آرام از نگاه مادر دورش کرد . نوزاد سخت در تعجب بود خدایا ! اینجا کجاست نکند مرده ام و اینجا همان آخرت است ؟! این فرشته های بزرگ کدامشان می خواهند عذابم کنند...
-
ای خدای خوبم بار دیگر ... سلام
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 18:57
آنقدر نیمه شب در غربت تنهاییم به تو سلام می کنم تا آخر جوابم را بشنوم.خدای من! مگر من غیر از تو بخشنده تر کسی را دارم ؟ مگر می توانم بیکسیم را غیر از تو با کسی در میان بگذارم؟اگرهم به کسی غیر از تو بگویم ثانیه در عجب چگونه رسوا شدنم دهنش وا می ماند !خدایا! نمی دانم تو را بر کدامین فرستاده مطهرت قسم دهم که منِ درمانده...
-
خدایا اشکم نمی آید
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 10:35
خدا یا زمان کودکیم یادم هست وقتی نام تو و فرستاده های مطهرت به میان می آمد موی تنم سیخ می شد و ناخود آگاه اشک در چشمانم حلقه می زد . خبر دار می شدم ! نوجوانیم حضور شیطان را پشت درهای جوانی حس می کردم ولی داخل نشد. و من همچنان پاک! امروز من جوانم! اگر از بالا ماشین حسابی برای گناهانم داری بفرست. اینجا شمارش شرمنده است...