ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

مادرم

مادرم! ...   

                                                 مادرم

کربلا که رفته بودی  ... بهشت که رفته بودی! ... دو احساس داشتم به تو .. و برای تو ... 

 هم دلتنگت بودم ... هم حسودت! ... حالا که آمده ای ... دلم دیگر  بهانه‌ات را  نمی گیرد

اما

هنوز حسوده­‌تم! 

 

 

پ.ن: بنگری به روز شد. 

همین!

عاقد دوباره گفت وکیلم پدر نبود  

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود   

هجده بهار منتظرش بود و برنگشت 

آن سالهای سردی که بی دردسر نبود    

 عاقد دوباره گفت وکیلم دلم شکست 

... 

 

پ.ن 1: سلام 

پ.ن2: تا به امروز یک ویرگول را هم از جایی در این وبلاگ ننوشته ام. این دو بیت و آن نقطه ها که نمی دانم چه بودند! دیوانه ام می‌کند. برای اولین و آخرین بار دو بیت از کسی غیر خودم، که نمی‌دانم کیست و کجاست و هم اکنون کجا نفس می کشد، فقط می‌دانم مونث است و با احساس در صفحه ام می نویسم.   

پ.ن3 : امیدارم دیوانه تان کند!  

پ.ن 4: کمی دیر به روز کردم مرا ببخشید تکرار نخواهد شد. 

پ.ن5 : کپی و درج در پرونده ی دختر خلیج! و حباب و...  

مهمترین پینوشت: یکی از همین روزهای زیبای خدا یکی از بهترین وبلاگهای بومی بندرعباس بعد از مدتها غیبت دوباره شروع خواهد کرد . من که از هم اکنون بی تاب خواندنم!