کاش می توانستم ثانیه ها را راضی کنم تا کمی آهسته تر مرا به فردا نزدیک سازند. تا شاید فرصت بیشتری برای درک عظمت و جلال تو داشته باشم. اما افسوس که زمان آنقدر بی رحم است که به من فرصت شناخت خویش را نمی دهد چه رسد به تو خدای یکتا را/...
کاش به دوسالگیم باز می گشتم،
نه، به بدو تولدم
همان لحظه که پرستار سیلی به من زد... و من گریستم
من دانستم او چه می خواست ،
می خواست بدانم
دنیای جدید با هیچکس شوخی ندارد ... حتی با طفل بی گناه
من حال در اوج جوانی باز می گریم... و اینبار فرسخها گناه با گریه کودکیم فاصله دارم... اما امیدوارم ،
امیدوارم حال که وقت آمدن و بودن گریستم ... زمان رفتن بخندم
شاد و مسرور از رضای تو
رضای تو، خدای خوب من/......