ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

خدای یکتا

                                           

 

کاش می توانستم ثانیه ها را راضی کنم تا کمی آهسته تر مرا به فردا نزدیک سازند. تا شاید فرصت بیشتری برای درک عظمت و جلال تو داشته باشم. اما افسوس که زمان آنقدر بی رحم است که به من فرصت شناخت خویش را نمی دهد چه رسد به تو خدای یکتا را/...

 

خدای خوب من !

کاش به دوسالگیم باز می گشتم،

 

 

 نه، به بدو تولدم

 

 

 همان لحظه که پرستار سیلی به من زد... و من گریستم

 

 

من دانستم او چه می خواست ،

 

 

 می خواست بدانم

 

دنیای جدید با هیچکس شوخی ندارد ...  حتی با طفل بی گناه

 

 

 من حال در اوج جوانی باز می گریم... و اینبار فرسخها گناه با گریه کودکیم فاصله دارم... اما امیدوارم ،

 

 

 امیدوارم حال که وقت آمدن و بودن گریستم ... زمان رفتن بخندم

 

شاد و مسرور از رضای تو

 

رضای تو، خدای خوب من/......