ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

سرنوشت

 

سرنوشت من نه بر بلندای پیشانیم، سرنوشت من نه در بندهای مبهم دستانم، سرنوشت من نه در اعماق چشمان سیاهم، که در مسیرهای سبز و قرمزیست که برای رسیدن یا نرسیدن برمی‌گزینم!

 من سرنوشتم را خود رقم می‌زنم. با قلب و دستان خویش ابتدا و انتهایش را رسم می‌کنم. سرنوشت من در گرو اشکهاییست‌که‌می‌ریزم، در گرو مسیرهای سبزی که به تو خدای مهربان ختم می‌شوند و یا مسیرهای سرخی که انتهایش آتش است و بس. اینکه چگونه خود را با ناب معرفتت جلا دهم یا اینکه نه، روز به روز از تو و نام تو دور باشم مرا و سرنوشت مرا رقم خواهد زد. سرنوشت من ممکن است در یک شب سرد اما قدر رقم بخورد! ممکن است سرنوشتم را دیوار سیمانی مسجد محله‌مان رقم بزند یا حتی سکه بی‌ارزشی که به گدای گوشه‌نشین خیابان هدیه می‌کنم. سرنوشت من ممکن است به آه مادرم متصل باشد یا به سیلی محکمی که از دستان پدر می‌خورم یا به قلب همسری مهربان که هر روز ناجوانمردانه می‌شکنمش.

سرنوشت من در بقچه‌ی فالگیرها پنهان نیست. یا در چگونگی چینش نخودها روی صفحه‌های رمز! سرنوشت من در گرو فلسفه‌ی خونین و غرورآفرین کربلاست و در گرو فحش‌هایی که در رمضان نمی‌دهم. شاید هم سرنوشت مرا کبوترهای حرم رقم می‌زنند!

 آری سرنوشت من در چشمهاییست که شبها بی نام تو خواب را حرام می داند و در صبح‌هایی که با نام تو شروع می‌شوند. سرنوشت مرا من خود رقم می‌زنم. جمعه‌هایی که ندبه را خسته می‌کنم سرنوشت من‌اند نه ظهرهایی که بی نام تو از خواب برمی‌خیزم! سرنوشت من با نیم‌نگاه زندگی‌بخشت تبدیل می‌شود هر لحظه اراده کنی. اما ارده‌ی تو به ایمان من بستگی دارد به دستان ملتمسم و یا چشمان معصومم ...

من خود سرنوشت خود را می‌سازم خشت به خشت و بند به بند...   

                       ***

 پ.ن:  کاپوچینو با طعم پاییز  جواب می‌دهد.