ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

برای زنده بودن

 

خدایا

در طوفان مشکلات

و دریای غم های طاقت فرسا،

 یا شاید در نداری های روزمره

از اینکه چرا اینگونه ام و دیگری نه ... شکایت کرده ام

زیر لب گله کرده ام که چرا و چه ها؟!

من

غافل شده ام

از حضور رنگارنگ نعمت های تو در تار و پود بودنم

من

فراموش کرده ام که اگر می خواستی می توانستی ناتوان تر بیافرینی ام

 ناتوان تر از این ناتوان!

می توانستی چشم هایم را بگیری

 تا نتوانم مادرم را ببینم

دست هایم

 تا نتوانم دستان پدر را بفشارم

پاهایم را

 تا از کودکیهام خاطراتی پر از جست و خیز به یادگار نداشته باشم

و ذهنم را

 تا زیبا به تو نیاندیشد... و بزرگی تو  

      خدا یا

 تو را شکر برای از تو نوشتن!

تو را شکر

 برای زنده بودن

 و زندگی کردن ...   

 

 پ.ن: مخاطبان بزرگوار من! ... مرا برای تنفس طولانیم در به روز کردن ذهن زیبا عفو بفرمایید ... اکسیژن کم بود که بحمدالله رسید.