امروز صبح جلو چشمان من یک بطری که آب زیادی هم نداشت ده متر پرت شد توی خیابان
بطری برای کارگری بود که پنج متر کشیده شد روی آسفالت
بطری سالم بود هنوز
کارگر را نمیدانم
دوستم خدا بهتر میداند ..
.
شکرت که امروز سحر
تا آخر اذانت را شنیدم
رو چرخاندم از خویش
و به لطافت حضور تو اندیشیدم ... دلِ دورم انگار تازه شد!
شکرت خدا
شکرت
کامل که باشد
قرص روی ماه تو
چراغها چقدر بیخود به نظر میرسند
و تلاش شبانهروزِ ادیسون
زیر جلوهی حضور تو
چقدر کوچک شمرده میشود!
به لطف حضور تو ... کوچهها چه آرامشی دارند !
و آدمها ... به شهردار گیر نمیدهند...که فلان معبر ... چرا بی نور است !
زیر نور ماه تو
عاشق شدن ماهیها پیداست!
وعشقبازی نیمه شبِ مادری مهربان ... با نوزادی دو روزه!
کامل که باشد
قرص روی ماه تو
حرفها رنگ مهر به خود میگیرند ... و جملهها بوی عطر
تو که رخ بنمایی ... پلکهایم راضی نمی شوند... لحظهای به هم برسند!
هوس شب بیداری می کنم ... و عشق بازی با کلمات
وذهنم
برای شعرهای نگفته نقشه میکشد
کامل که باشد
قرص روی ماه تو
آدمها شاعر می شوند ... شعرها پر نور .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن1: مثل شاگردی بازیگوش، که تعداد شیطنتهایش از حد گذشته باشد، به تو که هماکنون می خوانیَم، قول میدهم، این آخرین باری باشد که اینهمه دیر، ذهنِ زیبای من به روز میشود.
پ.ن2: بزودی عکسهای موسا با چشمان تیزبین شما بازی خواهد کرد.
خدایا
صفای سینهی دوستانت را که میبینم حسرتی عجیب سراسر وجودم را فرا میگیرد...با خود قرار گذاشتهام این حسادت را که پاپیم شده تا به تو نزدیک شوم نزد خود تحریک کنم ... بگذار به دوستانه خوبت حسادت کنم تا شاید بدنبال راهی باشم... بهترین باشم...
دلم هوای عشقبازی دارد ... و رفاقتی بدون مرز...
وجود من عصارهی حضورت را کم دارد ...فدای مهرِ بی پایانِ تو شوم که راه را برای خوب بودنم همیشه باز گذاشته ای... اصلا فردا که بیدار شوم ... خورشید را برای پرستش تو کنار میزنم... من قصد آمدن دارم خدا ... تو را به جلالت قسم
دوستم باش
***
پ.ن 1: بدلیل عدمِ حضور حیوانی زیبا چشم شیرینیِ وجودم بسیار کم شده است.
پ.ن 2: سلولهای خاکستری مغرتان را برای پی بردن به معنی پینوشت بالا به جنب و جوش نیندازید. آدمیزاد را توانِ شکافتنش نیست!
بگو دستِ بابا چرا اینقدر سنگین است!
او سحرها،
قنوت میخواند
خدا توی دستانش
محبت میریزد
و مهر...