ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

...

ناخوش که میشویم

گله مندیم از زمین و زمان و خدا که چرا از همه ی دنیا سهم ما رنجش بوده است و بس؟

اما

همین که آرامش میهمانمان شد

یادمان میرود سنگ که را به سینه زنیم

بزرگیت را شکر خدا که اینهمه رحمانی و رحیم..


.

لگد..

آهای مامور شهرداری..

یک سوال..

این بسته های سیگارِ وینستون پیرزنِ سیگار فروش به اقتصاد مملکت لطمه ی  بزرگ میزند یا کشتی کشتی سوخت قاچاق که روی آبهای خلیج فارس شناور است؟!

اگر حرفی برای گفتن نداری لگد نزن لطفا!

چشمان نوعروس

 

آخر شب بود 

همه رفته بودند انگار 

بابا که آمد 

مثل ابر می بارید 

چشمان نوعروس!

...

گاهی برای غبار روبی یک ذهن

چند جمله در همین حد کافی ست





پ.ن:سلام ابراهیم

فردای بازیگوش

  

لبهای خندان من، چشمان پر برقم بهمراه مکملی از جنس رضایت دوستم خدا و خوبانِ حریم او آنجا توی فردای من روی صندلی چوبی راحتی لم داده و مرا جسورانه به نظاره نشسته ­اند. چقدر لحظات را به آرامی پیش می­برد فردایم! .. چقدر حسادت به او مجذوبم می­کند! ..توی فردای من دوستم خدا راضی­ تر از امروز بنظر می­رسد انگار و رنگ سبزی نه از آن رنگهای سبز سیاست پاشیده است روی ثانیه­ های دوست داشتنیم.

عقل و احساسم دارند دست به یکی می­کنند برای رسیدن به فردای ایده ­آل و بازیگوشم!

 بازیگوش از آن جهت که بسته به میزان اعمال ناپسندم با قایم موشک­ بازیهایش می­ ترساندم و تشرم می­زند که شاید رسیدن به وصالش آرزویی شیرین و محال شود و تحمل نرسیدن چه سخت! .. توی فردای من در کنار همه ­ی لطافت­های خوش­ آیندش چیزی هست بنام رضایت تو خدای خوب و دوست داشتنی ­ام. پس به لطف تو و دست و پا زدنهای خویش قصد دارم مصمم و استوار به فردا برسم .. فردایی روشن و سبز و آرام­بخش.. 

آری!

 عقل و احساسم دارند دست به یکی می­ کنند برای رسیدن به فردای ایده ­آل و بازیگوشم! 

 

 


.